خلاصه ماشینی:
"تا وقتی برگشتم مرده است.
راستی هم به شازده عبد العظیم رفتم و دعا کردم.
اول شب بود،وقتی برگشتم دیدم روی دوشک افتاده و هنوز خرخر میکند.
هی رفتم توی حیاط،هی برگشتم.
دستم را گاز گرفتم.
یک بار دیگر به اطاق رفتم.
همان شال تحت الحنکش را گرفتم و سفت کشیدم،آنقدر کشیدم تا نفس بند آمد.
برلین دیماه 1349 یادت میاد یادت میاد موقعی که بچه بودیم؟ تو کوچهء بازی میکردیم بازی لیلهبازی.
قائم موشک یادت میاد تو لولههای نفت اشتیتی*بازی میکردیم.
یادت میاد جاهل کوچهمون کی بود..
چقدر هم پاک بودند.
آخ که دیگه زهرا و محبوبهها پاک نیستند.
ما هم دیگه بچه نیستیم یادت میاد از ترس معلم آخر کلاس میپلکیدیم.
؟ و ما هم چقدر تنبل بودیم.
حالا دیگه ما مردی واسه خودمون هستیم چقدر هم ترسو هستیم،نه چیزی میدونیم،نه چیزی میگیم آخ-کاشکی بزرگ نمیشدیم-کاشکی میمردیم؟ ابراهیم نخعی-آبادان (*)اشتیتی یک بازی دستهجمعی آبادانی است."