خلاصه ماشینی:
"آبها اینجاریان مهاجر که زمان را میبرند تا باغهای دوردست و با سنگواره از آب بودن سخن میگویند و با دره از فراز لب فروبسته بر لب استاده از آسیاب افتاده * آبها اینجاریان بصراحت از زلال بودن سخنشان بود و از فراز کوه فرود آمدند تا عمق را دریابند و به تکرار از عمق بر فراز از فراز به عمق * ما در نهرهای کوچک یک باغ آغاز شدیم به جاری شدن آغاز شدیم و تا پویشگاه گندم روان گشتیم شب را شب را مهابت سخن سرد در سایههای عاصی از چارسوق حادثه میراند ** آیا کدام حافظه اکنون بر دفتر سفید زوایا نقش گلولهها را ترسیم میکند ** آیا کدام برگ گریزان بر یاد پای کوهی آواز تشنگی را تسلیم میکند ** در چارسوق حادثه مردی است اینک کدام صخره با برگ برگ دفتر تاریخ تیرگی را تقویم میکند؟!"