خلاصه ماشینی:
"پسته ارم،اینجای،کمی،گرچه،کنون،من پسته، بیش آورد می،ایکاش!بلندن پسته.
دلستانان نه که تنها بستنانند بناز، میستانند ازین بنده،بصدفن پسته.
عوض آنکه مرا نامه فرستد از یزد، میفرستاد کمی،کاش!که،«روشن»پسته.
هرمریضی که خورد پسته،چو من چاق شود، راستی هست توانبخش،بهر تن پسته.
همچو پروانه،بدور سر من میگردد، بگرفته است هر آن نرس،که از من پسته.
از پی صید غزالان سمن مو،بکفم، گاه شب،طرفه کمندی است بمکمن پسته.
گر خبر دار شود،گوهری از ارزش آن، میگذارد عوض در بمخزن پسته.
کارهای تو بود،معجزه در عالم عشق، راستی را که باعجاز تو احسن،پسته!
آقای جواد آذر شاعر توانا که در این سفر فتی را در لندن مونس و همدم است با این سه بیت غزل را کامل کرده است: بوسهیی خواستم از لعلش و گفتم بنیاز، دلم،ای پسته دهن!مشکن و بشکن پسته.
بسکه آن پسته دهن،پسته همیدارد دوست، گه بدندان شکند،گاه بناخن پسته.
(*)-آقای محمد علی فتی از غزلسرایان نغزگوی و مضمونپرداز معاصر."