خلاصه ماشینی:
"ولی در راه از این خیال منصرف شد و راه نیشابور را در پیش گرفت جلال الدین خوارزمشاه پسر شجاع و دولاور او عبث التماس کرد که به او اجازه داده شود در مقابل سیحون با لشگر مغول روبرو شود،او با غیرت و همت جوانردانه فریاد میکرد و به پدرش میگفت که برای احتراز از دشنام و نفرین رعایا هم باشد باید با مغول مبارزه کنیم زیرا آنان خواهند گفت که ایشان تاکنون بواسطهء مالیات و باج و خراج سنگین در فشارمان گذاشته بودند،و اینک روز بلا و مصیبت است ما را ترک میگویند و به تاتارهای وحشی و درنده میسپارند.
داستان مقاومت مردم سمنان در هجوم مغولان عینا شبیه مقاومت و دفاع حاکم شهر اوترار(اترار)و آن داستان چنین است:هنگامی که خبر رسید سپاه ویرانگر و خونخوار مغول،از طرف دامغان به سمنان نزدیک میشود دو نفر از بزرگان این شهر بنام پیر حسین علمدار و پیر نجم الدین داد بخش(یا تاجبخش)کفن پوشیدند و مردم را به مبارزه و دفاع از شهر تهییج و تشجیع کردند و خود پیشاپیش مردم بحرکت درآمدند و به محافظت از برج و باروی شهر پرداختند.
آخرین تلاشهای جلال الدین خوارزمشاه جلال الدین خوارزمشاه،فرزند دولاور سلطان محمد خوارزمشاه،بعد از اینکه خود را بوسیلهء رود سند از چنگ چنگیز خان نجات داد،باقی ماندهء سپاهش را تا حدود هزار نفر جمع کرد و به هند رفت ولی چون در آنجا وضع را مساعد ندید در سال 620 هجری به ایران آمد و از راه کرمان به فارس رفت،اتابک سعد ابتدا با او بدرفتاری نمود ولی بعد او را بدامادی خود برگزید."