خلاصه ماشینی:
"پزشکی* (به تصویر صفحه مراجعه شود) شبهای فلورانس اینجا،چنان بود،که بهنگام دیدنا، جان میکند،ز شوق،هوای پریدنا، در موج نور،جلوه کند شب،بصد فروغ، آنسان،که چشم خیره بماند ز دیدنا، در پرتو چراغ شبافروز آسمان، آنجا،که ماه جلوه کند بادمیدنا، بینی هزار مهر و مه،اندر کنار هم، گیرند کام دل،ز لب و لب گزیدنا، از یادشان نرفته تو گوئی،ز کودکی، بر سینه نهادن و پستان مکیدنا، رامند آهوان سبکخیز شهر و نیست، حاجت ترا،بکوشش و رنج دویدنا، در مکتبی که درس رمیدن دهند یاد، آنان نخواندهاند حدیث رمیدنا!
نفروخت ک سمتاع جوانیم،ورنه من میخواستم،به قیمت جانهم خریدنا، *** اینجاست شهر عشق و بود کار مرد و زن، از گلبن حیات،گل عشق چیدنا.
ایزد اگر که عاشق روی نکو نبود، هرگز نداشت بویهء عشق آفریدنا.
یک ره،بشهر عشق سفر کن،بپای شوق، خواهی اگر بآرزوی دل رسیدنا.
*** بر بند لب ز قصهء شبهای شهر عشق.
کی همچو دیدن است،پزشکی،شنیدنا؟ (*)آقای کاظم پزشکی از شاعران بلند پایه و قوی مایهء معاصر"