خلاصه ماشینی:
"هستم که دست مجروحم را به کمک دستدیگرم بالا بیاورم و اشک را از چشمان دریاییتو که برخاک قبرم میریزد، پاک کنم; هنوزهستم تا سرم را به دستبگیری و درد دل کنی ومن پهلویم دردبگیرد و رویم نشود که به تو بگویم...
همسر عزیزم!
میدانی چرا مرگ فاطمهات این قدرها بهتاخیر افتاد؟ به خاطر تو...
آن روز حتی سلمان و مقداد را هم به کمکنخواستم تا ثابت کنم که با پهلوی شکسته و بادست مجروح و صورت نیلی هم نباید دست ازدامان امام زمان خود کشید، نباید حریمولایت را بیدفاع گذاشت.
پهلوی شکستهام را از چشم زینب پوشاندم واشکهایم را از چشمان حسنین.
فاطمهات کتک خورد امااینها همه به خاطر تو بود.
دوست دارم تا صبح بر مزارم باشی اما بایدبروی که امشب حسین بهانه مرا گرفته است وتا تو نروی آرام نمیگیرد و زینبم کوچکتر ازآن است که آرامش کند."