خلاصه ماشینی:
"دست تقدیر و حادثه،آنرا در سر راه چوپانی قرار میدهد-و وقتی که چوپان در آن میدمد از صدای خوبش به کیف میآید و حادثه پشت حادثه،تا بجایی که نی به همان دوشیزهای که تار گیسویش شاهزاده (8)-به نقل از کتاب سمندر چل گیس،پارهای از قصهی مجسمه خروس طلایی-ص 143 (9)-اشاره به قصهی سیب خندان و نار گریان که در خراسان شنیده شده است.
سمندر چل گیس که زیباروی افسانهساز است سر آدمی میبرد و بر دروازهی قصر آویزان میکند و وقتی قهرمان قصه چغشم پادشاه بوسیلهی قوای انسانی و قدرت پیگیر،به قصد وصل دیار به دیار به او میرسد،این نیروهای انسانی است که در برابر امیال و شروط غیرممکن،به کومک چغشم پادشاه میآیند و میبینیم که این غیرممکن با همهی اشکالتراشی برابری میبیند که جز تسلیم،آنها در بستری،که خوابگزار خیال هزاران پهلوان بوده است،چیزی پیدا نتواند داد.
در قصهی سبزقبا و شکرهوا برای آنکه عفریت پیری،عروس تازه سال و معصوم خود را به عذابی دیگر دچار کند،به پرداختن این چنین در قصه میرسیم: «چند روز گذشت تا اینکه مادر سبزقبا یک کیسهی سیاه سیاه به شکرهوا داد و گفت:باید بروی لب جوی و آنقدر آن را بمالی،تا سفید شود.
وقتی که در جهان مینوی زیست میکنند از بدی و نیروی اهریمن نشان نیست،و همین که به خواست نیروی زاینده و اهورایی(انسان نیکپندار و نیککردار)برای کومک به او راهیی زمین میشوند،ددمنشی و کشتار و تیرگی پیش میآید!و اینجاست که نیروهای کارساز با صداقت و یکپارچگی تمام،در نابودیی آنچه بد است،نیکان را یاری میکنند،و تا حصول پیروزی نیک را یاورند."