چکیده:
سرود و خوش سرود که: «گر نبودی عشق هستی کی بدی» نه تنها دستمایه عارفان و شاعران و بیدلان که زیربنای هستی عشق است و یکی از سرسپردگان غمزه غمازه او که خود سلسله جنبان دگر دلباختگان است و خواهد بود مولاناست. و این داستان را در دیوان شمس رنگ و بویی دیگر است و در مثنوی معنوی سمت و سویی دیگر: در آنجا عشق است که مولانا را بر دوش جان می برد «می برد آنجا که خاطرخواه اوست»، اما در مثنوی که عنان اختیار به ظاهر در کف پرکفایت مولاناست این بیخودی از چیست؟ این مقاله بر آن است که شور مولانا را که در دیوان شمس مشهود است در مثنوی نیز به عرضه تماشا نشاند و بازگوید که هرجا که عشق آمد. عقل «نه سواری است که در دست عنانی دارد»
It was a futile remark of him claiming “ Shalhnameh is nothing
save for a narration of Rostam ”. He composed beautifully saying “ If
there were no love, there would be no existence. ” Love is not only the
greatest achievement of the mystic and the Poets, but also a solid
Joundation for existence ; A truly enthusiastic lover of subtle allusions
to love and a Powerful Stimulator of all lovers is Proved to be Molans .
And this story was infended to offer new directions to Mathnavi
and an attractive quality to the complete poetical works ( DEEVAN — E
SHAMS).
There, it's love pushing Molana ; “ Moving him to his favorite
destiantion ”. Where should one locate the causes of this mystic ecstasy
in Mathnavi, which, on the face of it, is under the full control of the
hero ?
This article is an attempt to Picture Molana’s enthusiastic love,
vividly crystalized into DEEVAN — E SHAMS, in Mathnavi,
emphasizing the axiomatic saying ; when love enters, wisdom is by no
means like *“ a horse rider keeping the rein in the hands
خلاصه ماشینی:
"# سایۀ خود از سر من برمدار#بیقرارم بیقرارم بیقرار# خوابها بیزار شد از چشم من#در غمت ای رشک سرو و یاسمن# گر نیم لایق چه باشد گر دمی#ناسزایی را بپرسی در غمیS} ششم،560-564 گرچه میتوان بلبل،طوطی،طاووس و دیگر پرندگان را هر یک مظهر و مصداقی شاعرانه از عاشقی سرگشته چون مولانا به حساب آورد،اما جدای از نمادی بودن یا نبودن آنها،عشق است که زبان حال هریک را تری و تازگی و سوز شیدایی میبخشد: {Sاین عجب بلبل که بگشاید دهان#تا خورد او خار را با گلستان# این چه بلبل این نهنگ آتشی است#جمله ناخوشها ز عشق او را خوشی استS} اول،1572-1573 از این دست است نالههای جانسوز طوطی به هجران گرفتار آمده و در قفس تنهایی به غم نشسته که: {Sیاد آرید ای مهان زین مرغزار#یک صبوحی در میان مرغزار# یاد یاران یار را میمون بود#خاصه کان لیلی و این مجنون بود# ای حریفان بت موزون خود#من قدحها میخورم پرخون خود# یک قدح می نوش کن بر یاد من#گر نمیخواهی که بدهی داد منS} همان،1558-1561 تعلق خاطر موش و چغز به یکدیگر و دور از اغیار گوشهای گزیدن و با یکدیگر نرد عشق باختن و سینه از تردیدها پرداختن،پرده از راز دل برگرفتن و از اندوه و غم خانۀ دل را تهی کردن؛از شاعرانهترین و احساسبرانگیزترین موضوعات مثنوی معنوی است و اینک راز و نیاز عاشق(موش)با چغز."