خلاصه ماشینی:
"بنابراین از خواننده توقع دارم در این پرواز بر فراز امر مادهای و فراسوی آن،به ساحت امر ذرهای،همراه من باشد،تا دلوز را از طریق فیلم و فیلم را از طریق دلوز بخوانیم و در هیأت یک فیلم فلسفه،بتوانیم به معنایی غنیتر و پرمحتواتر از«بیتابی»در تجربه مشاهده فیلم و زندگیباوری vitalism دلوزی دست یابیم: درک زیباییشناسی فیلم به منزله جایی بینابین زیباشناسی زیستی bio-aesthetics و رخداد «زن شدن».
این فیلم به لحاظ تنوع صداها،تردیدها و سنترها بسیار غنی است،و بیتابی آن از خلال عناصر غایتشناختی teleologic و غیرغایتشناختی ظاهر میشود:عشق،مرگ،اقتدار،مالکیت، خیانت،حسرت و وضعیت اضطراری زندگی در فرایند«شدن»که گذرگاههای بصری،سمعی و مادی فیلم را درمینوردد و نتیجه آن خلق و معماری مواجههای فراسوی بازنمایی است؛آن شکل از مواجهه که در ساختارهای سلولی و سیناپسهای مغز،به همان اندازه حس میشود که در عواطف و احساسات.
این فیلم به لحاظ مضمونی،یک داستان عاشقانه است(البته طنز در آن به وفور دیده میشود،چرا که هر تفسیری از عشق برمبنای رابطه خود/دیگری است،و سوبژ کتیویته بخشی از این رابطه دوگانه در گفتار روانکاوی است،و هر دوی این مفاهیم رمانتیک و استعلایی با نقدی دلوزی مواجه میشوند).
روایت برش میخورد به سال 1944، و باقی فیلم تشکیل شده است از مجموعهای از فلاشبکها به ماجراهای المزی در گذشته،و صحنههای زمان حال که روایت آخرین روزهای زندگی او در صومعهای واقع در توسکانی به همراه هانا(ژولیت بینوش)است؛ زنی که تا دم مرگ از او پرستاری میکند."