خلاصه ماشینی:
"مهدی میرمحمدی آقای بونوئل در همان فصل اول کتاب خاطراتش تکلیف خودش و ما را مشخص کرده و در همان آغاز گوشزد میکند که با کتاب خاطرات او نمیتوان به عنوان یک منبع برای مطالعات تاریخی در حوزه سینما و فرهنگ برخورد کرد.
باید همچنین میشد،او در فیلمهایش آدمهایی را تصویر کرده است که زیر نفوذ دائمی یک خاطره قرار دارند و حافظه آنها مدام چیزی را بر آنها تحمیل میکند،مانند شخصیت اصلی فیلم«زندگی جنایتبار آرچیبالدو دلاکروس»، سورین در فیلم«با دژور»،افسر جوانی که در فیلم«جذابیت پنهان بورژوازی»در یک کافه ناگهان سر میز شخصیتهای زن فیلم میآید و میگوید:«بچگی من تأثرانگیز بود،اجازه میدین براتون تعریف کنم»3یا رئیس پلیسی که در فیلم «شبح آزادی»در چهارمین سالروز مرگ خواهرش،زنی را شبیه به او در یک کافه میبیند و برای او خاطرهای از پیانو نواختن خواهرش تعریف میکند.
در بخشهای آغازین فیلم دخترکی را(ریتا)به هنگام بازی با یک طناب میبینیم این همان طنابی خواهد بود که عموی ویریدیانا(دون خایمه)خود را با آن حلقآویز میکند.
شاید سگها در آثار بونوئل برای خود او هم رازی رمزگشایی نشده باشند و از همینرو در کتاب با آخرین نفسهایم این راز را با ما در میان نمیگذارد:من آنچنان نیستم که خودم میگویم!
(به تصویر صفحه مراجعه شود) برای نخواندن اکران اندیشه ترجمه و تألیف:پیام یزدانجو مرکز 1383 اگر بخواهیم در یک پاراگراف تکلیف خود را با کتاب اکران اندیشه معلوم کنم مجبورم بگویم که این کتاب به مثابه بسیاری دیگر از آثار مشابه که تحت عنوان کلی ترجمه و تألیف و یا گزینش و ترجمه و منشتر شدهاند فاقد یک تفکر کلی و نتیجهگیری قابل استناد است."