خلاصه ماشینی:
"برای اینکه مطمئن بشم از خواهرم میپرسم:«آبجی،مگه من قبلا عروسی نکردم؟»* ایرانی:لالهزار آناهیتا پرتوی خیابان تاریک را به جز روشنایی چند مغازه الکتریکی که هنوز باز بودند نور دیگری روشن نمیکرد.
* ایرانی:سگ سیاه راضیه روحانیپورسوره کی و چهطور از خیابان روشنی که با پدرم قدم میزدیم و دو طرف آن درختهای بلند تبریزی بود وارد آن کوچه غبارآلود و نیمه ویران شدیم،نمیدانم.
به ناچار کنار دیوار کاهگلی نیمه ویران ایستادم و مدتی منتظر پدر ماندم چهقدر، نمیدانم؛با اینکه گوشم از صدای هوهوی باد پر بود و چشمم از گرد و غبار، جرأتی به خود دادم و از بین ترکی که دیوار تا کمر دوتا کرده بود نگاهی به آنطرف انداختم.
هرجا که ترکی روی دیوار بود میدیدمش و مثل اینکه در خلأ باشم برای لحظهای گروپگروپ قلبم و صدای نفسهام را نمیشنیدم.
گاهی میان هوهوی باد صدای خنده یا جیغی گذرا میشنیدم،گاهی فکر میکردم که سگ دیگر دنبالم نمیآید،صدای تپتپ پاهاش را نمیشنیدم ولی هنوز میدویدم."