خلاصه ماشینی:
"*داوود داوودی شعر مهاجر اما عشق...
سخن،طراوت شعورست در همهمهی باد!
سکوت،انفعال عقل است،در بسیط سخن.
اما عشق،رهیدنیست از زندان قانون، در جادهی بنبست ازدواج!
موسیقی،امواج تپشهای دلست در خلوت رویاها شعر،مبارزهی بیمصالحهایست در میدان تصورها اما عشق،مرحمت آفتابست در تسلای جان لب،سرخترین گل باغ بقاست در حدیث گفتنیها.
بوسه،حلاوت آب گوارای چشمهست، در ظهر داغ همآغوشیها.
اما عشق،شهامت زندگیست،در برهوت زمان.
اما عشق،حکایت آبشارست در پریشانی التهاب.
اما عشق،گردونهی آتشین خورشیدست در زمستان تنهایی.
آزادی،نعرهی باد است در کویر خشم!
اما عشق،شکفتن غنچههای بیداریست در سپیدهدم رشد اشتیاق.
آنکه ماهی را صید میکند،منطق آب را نمیفهمد!
آنکه بر خویش میبالد و بر اسب غرور سوارست، واژهی«باطل»را بر شناسنامهی خویش نمیبیند!
اما عشق،اضطراب را میشناسد، و از«حادثه»میهراسد!
اما عشق،گدای احساس است، در کوچههای بلند آفتاب.
اما عشق،کتان سینهی خویش را میدراند، تا گوهر سرخ ایثار را بتاباند.
اما عشق،اسب یال قرمز لذتست، دوان و شتابان، در دشت سبز بیقراری انسان."