خلاصه ماشینی:
داروی مردیکن و عشین مپوی تا برون آیند صد گون خوبروی خیک تهی ، کنگ زفتی کودکی را یافت فرد زرد شد کودک ز بیم قصد مرد گفت ایمن باش ای زیبای من که تو خواهی بر بالای من من اگر هولم،مخنث دان مرا همچو اشتر برنشین،میران مرا صورت مردان و معنی اینچنین از برون آدم،درون میران مرا آن دهل رامانی ای زفت چو عاد که بر او آن شاخ را میکوفت باد روبهی اشکار خود را بر باد داد بهر طبلی همچو خیک پر زباد چون ندید اندر دهل او فربهی گفت خوکی به ازین خیک تهی روبهان ترسند ز آواز دهل عاقلش چندان زند که لا تقل تیغ درمشت نامرد * یک سورای با سلاح و بس مهیب میشد اندر بیشه بر اسب نجیب تیراندازی بحکم،او را بدید پس ز خوف او کمان را درکشید تا زند تیری،سوارش بانگ زد من ضعیفم گرچه زفتستم جسد هان وهان منکر تو در زفتی من که کمم در وقت جنگ از پیرزن گفت رو که نیکگفتی ورنه نیش بزتو میانداختم از ترس خویش گفت رو که نیک گفتی ورنه نیش بزتو میانداختم از ترس خویش بسکسان را کآلت پیکار کشت بی رجولیت چنان تیغی بمشت گر بپوشی تو سلاح رستمان رفت جانت چون نباشی مرد آن دفتر دوم مرد شر: * کشتی بیلنگر آمد مرد شر کی ز باد کژ بیابد او حذر راز مرد * هست سرمرد چون بیخ درخت زان بروید برگهاش از چوب سخت درخور آن بیخ دسته برگها در درخت و در نفوس و در نها رقص در خون * رقص آنجا کن که خود را بشکنی پنبه را از ریش شهوت بر کنی رقض و جولان بر سر میدان کنند رقص اندر خون خود مردان کنند دفتر سوم مرد سیر * انتظار نان ندارد مرد سیر که سبک آید وظیفه یا که دیر نامردی * چونکه مردی نیست خنجرها چه سود؟ چون ندارد دل،ندارد سود خود1 *ای مخنث پیش رفته از سپاه بر دروغ ریش تو...