خلاصه ماشینی:
"ورق بازی کهنه کار و مشتری دائم پستوهای بوئنوس آیرس، بچۀ سمت راست نهر مرکزی1و یکی از هواداران آلیسنا،2 بازرس کالای وطن در بازارهای قدیم غربی، و بازرس پلیس ناحیه سوم بود، وقتی که نام وطن او را فراخواند در نبردهای سهپهدا3و پاون4و سوراخ سنبههای بازار حیوان جنگید.
رؤیای او از دو سپاه بود که بر سایه نبرد پا میگذاشتند، یکیک فرماندهان،پرچمها،و واحدها را برشمرد.
سربازانش را برای بار آخر شماره کرد، و از هزاران چهره که یک مرد در پایان سالهایش میشناسد،بدون آنکهواقعا بشناسد سان دید: چهرههای پشمآگین که اکنون در عکسهای قدیمی محو شدهاند چهرههایی که در کنار چهره خودش در نبردهای پوئنته آلسینا6و سهپهدازندگی کردند و مردند.
و سپاهی از ارواح بوئنوس آیرس گرد آورد تا خویش را در نبرد به کشتن دهد.
پسر بچهای بودم که چیزی از مرگ نمیدانست،مرگناپذیر بودم، و بعدها روزهای روز اطاقهای بیآفتاب را به دنبال او کاویدم."