خلاصه ماشینی:
"اما این حادثه مربوط به یکسال پیش است و مدتهاست که آقای عزتی چنان با احتیاط راه میرود که حتی یک سکندری هم نخورده است، چه برسد به اینکه توی چالههایی که سر راه او میکنند بیفتد.
آقای عزتی اول فکر میکند دستش به جایی خورده است،یا در خواب زیر تنهاش مانده است؛اما بعد که درد دستش ساکت نمیشود کمی بدگمان میشود و از خود میپرسد:«لامسب چه مرگش است؟».
هر روز که آقای عزتی به ملاقات برادر زنش میرود به نظرش میرسد که زنش لاغرتر و تکیدهتر شده است؛انگار پیش از آمدن شوهرش رفته توی دستشویی گریه کرده است.
همین شب گذشته آقای عزتی خواب میدید که دستش از تنش جدا شده است و دارد در بدر دنبال دستش همهجا را میگردد؛زیر تخت،زیر میز،توی آشپزخانه،حتی توی دستشویی را جستوجو میکند و دستش را پیدا نمیکند.
آقای عزتی خواب میبیند که دیر به اداره رسیده است و رئیسش او را مؤاخذه میکند:«چرا وظیفه ملی خود را فراموش کردهای؟»و مینشیند برایش حساب میکند و آمار میگیرد که اگر هرروز پنج دقیقه،فقط پنج دقیقه، سرکارش حاضر نشود چقدر به صندوق دولت زیان رسانده است.
آقای عزتی می خواهد ثابت کند که وظیفه ملی خود را هیچوقت فراموش نکرده است و میخواهد رئیسش را از اشتباه درآورد که هیچوقت دیر به اداره نیامده است اما نمیتواند.
با خود میگوید: «اگر یک روز به اداره نروم مگر چطور میشود؟پس مرخصی استعلاجی برای چه مواقعی است؟» با بیزاری از سرش میگذرد:«باید تصدیق دکتر برد»فکر میکند پیش کدام دکتر برود بهتر است و وقتی به آنها مراجعه نکرده است چطور میتواند از آنها تصدیق بگیرد."