خلاصه ماشینی:
"بقیه دارد پارسی در هندوستان عارف دهلوی امروز دل در آن خم گیسو نهادهایم ما کعبه را بخانهء هندو نهادهایم در وصل یکدو ساغر می بیحجاب کرد شرمی که داشتیم بیکسو نهادهایم شاید که رحم بر دل بیتاب ما کند سر را بپای آن بت دلجو نهادهایم در دل جنون عشق ترا منزل خوشست؟ یا در سری که بر سر زانو نهادهایم جائی نمیرویم که ما پا شکستهایم یکدست خانه بر سر آن کو نهادهایم ای رهروان عشق نگاهی بما کنید دلخستهایم و سوی شما رو نهادهایم عارف بحیرتیم که انجام کار چیست پائی در آب و پای لب جو نهادهایم ایضا نخواهد گشت امشب گرد چشم شوخ تو خوابی شنیدستی اگر حال پریشانی ز بیتابی صدای ناله از تار نفس برخاستی یاران اگر امشب سر انگشت حنائی داشت مضرابی هوای سیر جنت نیست چون عزلت گزین گشتم صدای جبرئیلم میرسد در کنج محرابی شنیدی قصه من باز خسبیدی چه حیرانم که شرح حال من از چشم مردم میبرد خوابی شب قدر است و ماه روزه واعظ این چه میگوئی مگر دیوانهام توبه کنم از باده نابی ز آه و گریه گر قصر تنم افتاد حیرت چه طی هر خانه میافتد زباد تند و سیلابی مروت بر تو لازم جانگذار است این شکر آبت سرت گردم نمیدانی چه سازد با شکر آبی ز چشم بد خدای ما نگهداراد عارف را سخنهای خردمندانه میآرد زهر بابی"