چند شعر از اکبر اکسیر جعبه سیاه پرندهها با آن که بیسوادند زبان خارجی نمیدانند برج مراقبت ندارند اما به موقع میپرند و به موقع مینشینند خلبان غفاری عزیز!
لطفا درهای اضطراری را باز بگذارید من از خبر ساعت 14 از صدای آقای حیاتی میترسم!
مشق شب قطاری به سرعت گذشت و رفت خرداد کنار ریل فانوسی شکسته با ریزعلی ریز ریز پاسخ لوکوموتیوران به جریمه معلمی بود که چوپان دروغگو را ده مرتبه مشق گفته بود!
ترافیک از تابلوهای پارک ممنوع از جرثقیل، از جناب سروان میترسم از پارکینگ سعدی، از پاسگاه شهرداری رشت میترسم کمی آن طرف تر اما کوچک خان با اسب درست وسط میدان پارک کرده است از هیچ تابلویی، از هیچ جرثقیلی و از هیچ جناب سروانی نمیترسد!
مسابقه هرچه کبوتر و برگ زیتون و پارچه سفید بود شاعران ما، خرج شعر صلح کردهاند ماندهام چکار کنم بر میخیزم به جای شعر تمام پرچمهای جهان را در وایتکس میخوابانم!
زامیاد پیش از اختراع اسب اسب، من بودم پالانی انباشته از کاه گولم زد تحقیر شدم و اسبچه خزر به ثبت رسید خزر که پیشروی کرد اسبها، آبی شدند حالا من نیسان وانت آبی رنگی هستم (به قدرت 100 اسب) که کارت سوختاش را در پمپ بنزین آستارا جا گذاشته است!
دعا با اجازه بزرگترها به دنیا میآییم با اجازه بزرگترها به مدرسه میرویم با اجازه بزرگترها ازدواج میکنیم با اجازه بزرگترها پیر میشویم خدایا خداوندا، بزرگتریهای ما را دمی به حال خویش وامگذار!
نقد فنی پستچی پاکتی آورد محتوی کتاب شعر پشت پاکت مهر مستطیل آبی رنگی کتاب شعر را نقد کرده بود: بنا به اظهار فرستنده فاقد شئی قیمتی است!