خلاصه ماشینی:
"متأسفانه بهرغم اینکه بسیاری از نمایشنامههای معنا باخته (Absurd) در کشور ما این شانس را داشته که ترجمه و اجرا شوند و اساتید دانشگاههای خودمان بارها به عنوان الگوهای تئاتر مدرن و معاصر در نقد و بررسی این آثار کتاب و مقاله بنویسند(توجه داشته باشید این جریان پیشرو تئاتری الان سی و اندی سال است که در اروپا کلاسیک شده و دورانش به سر آمده،ولی هنوز ما از آن به عنوان نمایشنامههای مدرن و امروزی نام میبریم)ولی همیشه با توجه به عدم دسترسی به نسخههای اصلی و یا عدم تسلط بعضی از اساتید و بسیاری دانشجویان به حد اقل زبان انگلیسی،از نقش زبان و بازیهای زبانی بکت یا نامی برده نشده و یا صرفا با ذکر موردی آن به راحتی از کنار آن عبور کردهاند،بدون اینکه مخاطب ما به درک درستی از نقش دراماتیک زبان،که در بسیاری از مواقع جایگزین عناصر دراماتیک کلاسیک مانند نقطهء اوج و تعلیق و گرهافکنی و گرهگشایی شده است، دست یابد.
(دو دلقک و نصفی) موسیقی مستتر در این گفتوگو،اگر با چشم فقط از روی آن بخوانیم،شاید خود را نشان ندهد،ولی وقتی با صدای بلند توسط بازیگران روی صحنه بیان میشود،وجه دراماتیکی پیدا میکند که شاید مشابه همان چیزی باشد که مثلا شعر سپید ما را از نثر ساده منفک میکند.
فکر میکنم اجرای نمایش برای من با حضور محمد و صحنه یار دوچرخهسوار،نه در سالن سایه که در محوطهء تئاتر شهر شروع شده بود.
با محمد و صحنه یار نمایش که نقاب پارچهای سیاه روی صورت کشیده،عینک جوشکاری به چشم زده و دستکش سیاه به دست کرده بود،تئاتر شهر را دور میزدیم.
حالا صحنه یار دوچرخه سوار روبهروی راهپلههای سالن سایه ایستاده بود،پای چپش را روی زمین گذاشته،با دست چپ پلاکارد را نگه داشته بود.
با این اوصاف نیمهء اول نمایش ایده کم داشت و دیالوگها انگار برای پر کردن فضاهای خالی بین سوتهای متناوب ددالوس نوشته شده بودند."