خلاصه ماشینی:
"مادری لطیفتر از گل سرخ و پدری پاکتر از آبی آسمان،اما افسوس که دست اجل پیشانی پدر را نشانه گرفت و مرا در دریاچه اشکهایم شناور ساخت.
از طلوعی غمناک تا غروبی که در انتهای افق به من رخ مینماید،طلوع به راستی چه کلمه زیبایی است؛اما افسوس که من از طلوع زندگی خود چیزی جز غروب آرزوهایم را ندیدهام، دیگر خسته شدهام.
آری!فقط با تو و به خاطر تو!پدر!بیا،در این شب،باران اشکهایم را تماشا کن.
کشتی عمرم در اوج تلاطم زندگی بدون ناظر مانده است.
دیگر در اندرون من قلبی مانده است که تپش آن تنین امید را در وجودم به لرزه در آورد.
نمیدانم چه کنم،ولی این را میدانم که باید صبر کنم و منتظر باشم، منتظر آمدن آن روز،آن روزی که تو میآیی و با آمدنت بار دیگر امید زندگی را به قلب خسته من که سالهاست مرده است و به قامت ناتوانم که در نبود تو همچون نیلوفری عاشق بر زمین افتاده است،میدمی."