"در زندگی کوی،رفتوآمد فروشندگان هم بود؛زغالفروش هر پانزده روز یکبار فردای روزی که دستمزدها را میدادند،میآمد!اما زغالفروشمان خیلی خوب بود.
اینجا هم این کارها میشود،منتها خیلی کمتر،مردم دیگر وقت ندارند،حالا زنها هم کار میکنند،با عجله خودشان را بخانه می- رسانند،قابل فهم است که اول بفکر شوهرشان باشند بعد بفکر همسایهها،آنجا طوری دیگری بود،چون باغچه داشتیم،میدانید که همیشه زیادتر از احتیاج کشت میشود،و همهچیز با هم میرسید،آنوقت همه از آن استفاده می- کردند.
پدر بزرگ:و من نخستین دوچرخهام را 007 فرانک خریدم،دو چرخه نیمه کورسی مارک«رافال»،آنوقتها معروف بود،چون خیلی از مسابقههای دور فرانسه را برده بود.
مادر بزرگ:امروز بشما میگویند:«تبلیغات تجارتی همه را خنگ کرده،آدم برای خودش احتیاج میآفریند»،اما بالاخره انسان خانه لازم دارد،روشنایی میخواهد،وسیله گرم کردن می- میخواهد.
این نیازها را که دیگر تبلیغات تجارتی بما نمیدهد،خوب،این فاجعه است، همین مخارج سنگین است که تمام دستمزد را میبلعد،از بابت کرایه خانه،نگرانی نداشتیم، حتی 01 درصد دستمزد هم نمیشد،حالا حسابی به یک سوم میرسد."