خلاصه ماشینی:
"شعرهای امیلی دیکینسون برگردان:سید هومن مرتضوی اگر یارای آنام هست جوشنی باشم زخم بر قلبی را!
اگر یارای آنام هست بال و چنگالی باشم «سینهسرخ»دور پرواز آشفتهحال را!
اگر یارای آنام هست مرهمی باشم زخم رنج زندگانی را!
چه شاد است!
سنگریزهیی که میپلکد در شاهراه با خویشتن، بیهیچ اندیشه از گذرگاه: نه از وخامت راه، نی هم از«ناگه آمدی»جانکاه، چه دلآسوده، چه شاد است!
جدا سر است و خود باش چون آفتاب، هم پیوند و همباز با خویش هم در سوز هم در تاب، از جهان تیزگام بریان و تفتهرو همواره در سراب، چه به سادگی!
خوشنواترین بانگاش هنگامهء تندباد است و توفان دردناک است و چلچله را که خود گرمیبخش جان است، آشفته میکند، پرکنده میکند، توفاناش شرمنده میکند.
من آوازش را شنیدهام در یخآساترین خاکها، من آوازش را شنیدهام بر گنبد ناشناسهترین آبها، اما هیچگاه در هیچ گیر و دار، حتی خشکهنان خواهان نبوده است."