خلاصه ماشینی:
"حالا دیگر آتش فروکش کرده بود و او نیز چون دیگران با پارویی بلند بر نیم سوخته میکوبید.
موضوع بسیار مهم در«آتش»از میان رفتن زود هنگام پاکی و صفای کودکی پسرکی بیمار و گریز او از جهانی صعب و خطرناک است.
»«بچه معلم»همچنین به الگاریا،معشوقهء پدرش که با آنها در خانهشان در پدرریاس زندگی میکرد،مهربان بود و برایش شعر میخواند و پاهایش را ماساژ میداد،فکر میکند.
ماتوته همچنین به ما گوشهیی از زندگی را چون تئاتری پیش چشم«بچه معلم»به نمایش میگذارد و از قوهء تخیلاش برای خلق جهانی شاد و فرار از واقعیت، بهره میگیرد.
«بچه معلم»پاکیاش را از دست داده است و به وسیلهء آتشافروزی سعی میکند تا از زندگی منزوی و دنیای بیرحم خود بگریزد.
»یک زاغ،پرندهیی سیاه با سرنوشتی شوم!زن هنرپیشه که جهان را چون تئاتری به نمایش میگذارد،در جهان واقعیت اصلا زیبا نیست.
او پاکی ارزشمند خود را از دست داده است و تخیل او و جهان چون نمایشاش نیز به او اجازهء گریز از واقعیت را نمیدهند."