خلاصه ماشینی:
"لیندا بردزآینههای خاموش گنجینۀ تاقچهاند sdreiB adniL برگردان:داود صالحی مرکز اندیشه یاد گرفتیم سفر با کشتی تخم مرغی کوچک را تا این که بندها به دور دکل چرخیدند و آغوش بادبانها از هوا پر شد در یک موج بزرگ و سخت روشنایی شروع به درخشیدن کرد گراهام لیچ رنج و اندوه برایش ممکن نیست میشناسیماش ما او را درون مه دیدیم که سفره سر شبش را جمع میکند زمانی که چنگالهای حواصیل به آرامی انبرک به هم وصل میشوند ملوانی پارگی را چسب میزند تیغه سکان بیآنکه بشکند در گلوگاههای تنگ گیر میکند به تردستیاش پی میبریم اما این ساعت جیبی زمان را درست نمیگوید در میان سی نیروی عمود گویا از چیزی کمتر از زر ساخته میشود کمی نافلز انحناپذیر آینههای خاموش گنجینۀ تاقچهاند در سمت چپ،آوای ترق تروق زورق از تأثیر آن چراغ،گل شصت عروسان در آب دیده میشود گویا میدمد با دهان باز و برای دیدن به درون جمع میشود دوباره به آبگینه میرود بیرون کوه را یکی ناقوسهای مرکزی را از خواب میپراند ارتباط اشارۀ ستارۀ شبانگاهی بود باید بگوید در این زمان کجا هستیم!"