خلاصه ماشینی:
"این راهی بود برای او که از دیوهای درون خود جنگیری کند و راهی برای من که سرانجام گوش فرا دهم و تأکید کنم و یاد بگیرم خاطرات یعنی چه و اینکه آدم در ارتباط با گذشتۀ خود چه چیزهایی را میتواند تغییر دهد.
وقتی در قالب صدای یک مادر چینی مینویسد، همانگونه که بارها و بارها این کار را رمانهایش انجام داده،صدای مادر خود دیزی تن Daisy Tan را میشنود-آن قدر واضح که انگار مادرش همانجا بود و با او حرف میزد.
اما او که از مادرش جدا شده بود از این دانشکده به دانشکدۀ دیگر میپرید و نامطمئن از اینکه چه بکند یک پناهگاه غیر منتظره را یافت:میراث خودش.
دختر دیزی اکنون میگوید که مادرش با آن روش فوق العاده نمایشی خود خبر مترقبه و تکان دهندهیی را به طرف او پرتاب کرد-که البته بیشتر به قصد نیش زدن این کار را کرد.
»مثل این بود که دارد میگوید:«خب،حالا تو هم باید پیش آنها برگردی!» و دیزی تن این کار را کرد و از زمان ترک چین در سالهای 1940 برای اولین بار در سالهای 1980 به چین بازگشت و دوباره به دیگر دخترهای خود پیوست.
میگوید:«هی میرفتم و هی میآمدم و از ویراستارم و مادرم پرستاری میکردم و خیلی به این موضوع فکر میکردم که چه چیز پایدار میماند و اینکه چطور آدم کسانی را پیدا میکند و در همان حال هم آنها را از دست میدهد.
یک داستان دیگر در مورد اسمی گم شده،و اینکه آن اسم چگونه سر انجام پیدا میشود،تکیه گاه کتاب «دختر شکستهبند»است،کتابی که روی جلد آن عکس مادر بزرگ مادری تن چاپ شده است."