خلاصه ماشینی:
"چهار پله پایین رفتیم وارد صحن گردی شدیم که چهار رخت کن حجره مانند دور تا دورش بود.
گفتم:؟چه خلوت؟ دخترک گفت:همه در اندرونی مشغول شستوشو هستند.
وارد صحن دیگری شدیم که روشن و گرم بود.
یکی هم با دلوی از خزینه آب بر میداشت و بر سر دیگری که روی پله نشسته بود میریخت.
-اینجا نوشته اگر کسی بخواهد آدمهای توی این حمام را ببینید باید از مراحل مختلفی بگذرد.
دخترک گفت:مگر برای دیدن اینجا عجله نداشتی؟ -بقیهاش بماند برای روز بعد.
گفت کدامها؟ گفتم:همانها که توی کتاب نوشته.
دخترک راه افتاد از کنار ستونها گذشت و وارد صحن دیگری شد.
بعد گفت:اگر بخواهی آدمهای اینجا را ببینی باید مرده باشی.
گفت:آدمهایی را که آنجا دیدی مثل تو میخواستند از راز این حمام سر در بیاورند...
عقب رفتم و گفتم: -اما من آمده بودم آدمهای توی حمام را ببینم.
گفتم:اما این دختر چیز دیگری گفت.
مرد گفت:آب خزینۀ حمام باید گرم بماند."