خلاصه ماشینی:
"ادلمن با مطرح کردن نظریه جامع مغز،ادعا میکند که هیچ برنامه از قبل تعیین شده یا طرح بالادستی برای تلفیق ادراکات وجود ندارد،بلکه از ارتباطات بسیار پیچیده و بازگشتی که در سامانه تالامو کورتیکال اتفاق میافتد،الگو یا نقشهای در مغز حاصل میشود و همین الگو است که آگاهی ما را به صورت صحنهای یکپارچه درمیآورد.
پدیدههایی که موضوع علوم تجربی مثل فیزیک قرار میگیرند،حیثیت«آنجایی»دارند،یعنی بهعنوان یک واقعیت ابژکتیو در مرتبهای مستقل از منظر3یا چشمانداز خاص انسانها واقع میشوند،ولی تجربه بر حسب حیات درونی و«اینجایی»سوژه همان چیزی میشود که هست،نهایتا دوگانهانگاری خاصیت به این امر منتهی میشود که بگوییم تمایز بین بود و نمود در رابطه با حالت ذهنی،بیمعناست،زیرا حالت ذهنی به واسطه خواص خود که حیث ظهوری یا پدیداری دارند،همان چیزی میشود که هست.
شاید ادلمن همانطور که پدیداری بودن تجربه را با یک گشتار دفعتی توضیح داد،بگوید که ترکیب مقولهبندی ادراکی و حافظه ارزشگذار به آگاهی اولیه منجر میشود ولی این پاسخ قانعکنندهای نیست زیرا متوسل شدن به ترفندی مثل"ظهور دفعی"،به منزله انصراف از دیدگاه فیزیکالیستی است که میخواست از هرگونه ابهام در تعابیر بگریزد و مکانیسم علی هرچیز را دقیقا توضیح دهد.
شاید چنین به نظر برسد که در مفهوم تبیین،یک نگرش ابزارانگارانه نهفته است،مبنی بر اینکه روانشناسی با یکسری مفروضات مثل تمایل و باور،رفتار ما را قابل فهم میسازد و از آنجا که تبیین،جنبه معرفتی دارد،لزوما هیچ شان انتولوژیک برای حالات ذهن درنظر نمیگیرد؛ ولی در پاسخ باید بگوییم که حالات ذهنی،صرفا اصول موضوعهای برای تبیین روانشناختی نیستند،زیرا انسانها به عنوان عاملی فعال،با افکار و خواستههای خود جهان را تغییر میدهند،پس سازوکار فیزیکی مغز،به پدیدهای تحت عنوان ذهن منجر میشود که توانایی تصرف در ماده را دارد و این واقعیتی است که قابلیت توجیه فیزیکالیستی ندارد."