خلاصه ماشینی:
"دیدار با فاکنر ریحان عطاردی اتاق تاریک است و من نشستهام روبهروی قاب عکس فاکنر.
او با سبیلهای پرپشت مرتب و قیافهی جدی،چشمان بیحالتش را به جایی دوخته است که من نمیدانم.
انعکاس شعلهی شمع سفیدی روی شیشهی قاب عکس دیده میشود.
نمیدانم چقدر میگذرد تا بالاخره فاکنر از در میآید تو و با چشمهای بیحالت به نیمرخ من خیره میشود.
برمیخیزم و سعی میکنم راحت باشم.
--چیزی میل داری ویلیام؟ --نه.
فقط اگه کاری نداری من میرم.
من که چیزی نمیخوام.
فقط بگو چهکار کنم که به خوبی تو بنویسم.
سرش را تکان میدهد و به چشمهایم خیره میشود.
--تمرین کن دختر جان،تمرین.
همه چیز رو توی داستانت نشون بده.
مثلا وقت میگی ویلیام اومد تو اتاق و عصبی بود،کافی نیست.
باید عصبی بودن رو نشون بدی.
فاکنر هیجانزده و ملتهب دستهایش را به طرفین تکان میدهد.
بنویس دختر جان،امیلی از بدقولی خوشاش نمیآد.
بنویس...
به جای خالی فاکنر نگاه میکنم.
در پشتم احساس سوزش میکنم."