خلاصه ماشینی:
"قلبی را که از قبیلهی مجنون آورده بودم تا پیش«وبکم» که ببینی چهقدر معطل عشق تو بودهام شکست هرچیز زیر این سقف و فروریخت از کف دریا ندیده گرفتی عاشق میان دستهایم را من را که تکهتکه افتادهام هیچ فکر کردهای تا کجای آوارگی باد خواهد برد خواهد برد خواهد برد من را که گفته بودم این سر اگر که روی شانهی تو یا سینهات یا شانهات و هر جای خوب از تو اگر زیر این سر نباشد به درد چوب حراج هم نمیخورد حالا نوستالوژیکها آدم را میخندانند چون از غصه دانهدانه میمیرند حرف حساب تو چیست حساب ما چند است کمی تعارف تکهپاره افتاده پیش پای«دخل» بروم خود را از زیر پای پنجره بردارم صدایم میکند قلبی که از قبیلهی لیلی عکسی به یادگار برایم«ایمیل»کرده است.
عشق گاهی گل میکنی میان فضایی که خار میزاید تبسم تو لطیف مثل سلام صبح لیلی که روی تخت زانوانش را بغل کرده است و نمیدانی به چه میاندیشد با فنجان چای نیمنوشیده کنار پنجره دست تکان میدهی."