خلاصه ماشینی:
"او را روی صندلی کنارم میزم نشاند و گفت: «باز جوش آوردی که مشدی!بهمن یه چای بیار!» بهمن یک چای به رنگ قیر جلوش گذاشت.
حالت تهاجم گرفت و گفت: «به ریش باباش بخنده!من نباشم زرتش قمصوره!» کامران دست روی شانهاش گذاشت و او را روی صندلی نشاند و گفت: «بابا،گلی به گوشهی جمالت مشدی!اگه گزارش کنه که سر خدمت توهین کردی،زمین بیزمینها!» «قمپز نیا بابا!هزار تاتون...
» «شکل و شمایلش چهجوری بود مشدی؟» بلند شد،دو دستش را به موازات شکمش جلو آورد و گفت: «همون که شیکمش این هوا از خودش جلوتره.
» کامران خندهاش را قورت داد و به در حمام نگاه کرد و گفت: «خیالت تخت مشدی جون.
» «تیکهتیکه میگی مشدی!کامل بگو،تا بگم کیه!» «دستم انداختین؟همون که میگفتین از تخم افتاده و دستمال یزدی دست گرفته!بابا همون که عینهو غول بیشاخ و دمه دیگه لاکردار!» کامران دستش را بلند کرد و گفت: «اوناهاش!برگشته پشت میزش!»*"