خلاصه ماشینی:
"اسطورهی همزاد اسکار وایلد یا ego و id فروید را میتوان طلایههای این شقاق کامل ذهنی- آنچنان آگاهانه که نزد هوسرل یا برگسون دیده میشود-معرف اسلوبمندی خاص دانش است که پیامد آن در شکاف تراژیک بین تفکر و آزمون به اوج خود رسید،حال آنکه این هر دو کانون یک بیضی را تشکیل میدهند که برای شأن جنبههای ساختاری ضرورت دارند.
به این ترتیب دو وظیفهی اولیهی زیباشناسی در کنونه روشن میشود:نخست اینکه زیباشناسی باید متافیزیک ایدهی امر زیبا باشد،امری که هیچکس نمیتواند آن را به عنوان تجربه ی اصیل منطقا از قلمرو تفکر خود مستثنی کند،ثانیا باید پدیدارشناسی در ماهیت هنر باشد،هنری که با فرض هنر بودن،درگذر تاریخ از لحاظ شکلپذیر تحول یافته است.
این به چه معناست؟آیا آنچه از دید آرمانی نیکوست،عنوان فضیلت خود را به تدریج در هیأت کنونیاش از دست میدهد؟سنجش ما نشان میدهد که زمان به عنوان دوام، افق اخلاق است؛و فنآوری بدون فنمداری اصل اخلاق را به عنوان نیروی درونی از بین میبرد،چون زمان را نابود میکند.
رئالیسم روششناختی به عنوان فنآوری،دستگاههای سودمندی تولید میکند که با فشار دکمهی کارکرد انتظاری را برآورده میکند؛حاصل این کار پیدایش فنآوری بدون فنمداری است،یعنی عملگرایی (پراگمانیسم)مکانیکی ساختوارهی صحیحی است که از نظر پراگماتیستی خواستار هرگونه دستگاه است، بدون آنکه از شکلگیری فنآوردی(تکنولوژیکی)آن آگاه باشد.
سؤال این است که زیباشناسی در چه بعدی به عنوان علم هدایتکنندهی فلسفه توسعه پیدا میکند؟ برای سنجش این موضوع باید بار دیگر به کنونه همچون حضور زمانی توجه کنیم و به آن به عنوان پدیدهیی فرهنگی با تأثیر متقابل بین ذهنیت و عینیت بیندیشیم."