خلاصه ماشینی:
"حتی تا همین اواخر که چندین مرتبه بعد از انقلاب به منزلشان رفتم و بعدها هم سالها در منزل ایشان ساکن بودم،یعنی خانه ایشان در اجاره من بود و خانواده به خاطر رنجی که در آنجا برده بودند،به جای دیگری منتقل شده بودند،باز خاطره همان حالت عبوسی ایشان در من بود و من آن حالت را دوست نداشتم؛بنابراین این نکته هم باید گوشزد اهل خرد باشد که حرفهایی که یک نوجوان در شعرش میآورد و نقل قصه هم از زبان دوسه تا خانم که همکار ایشان بوده و او هم چهره خشنی داشته که لابد خانمها در دفتر دبیرستان با حضور وی هر حرفی را نمیتوانستهاند بزنند و هر شوخیای را نمیتوانستهاند بکنند،لابد نتیجه چنین حالاتی هم هست.
به نظر میرسد این رفتار از سوی ایشان،آن هم پس از آن اتفاق تلخ که شما نیز به نوعی در آن سهیم بودید،نشانه مناعتطبع اوست که نهتنها از دست شما ناراحت نشده،بلکه حضرتعالی را تشویق هم کرده است؟ مسلما همینطور است،برای همین برای من مسجل (به تصویر صفحه مراجعه شود) ***به من گفت میخواهی ادیب بشوی، دنبال دانشهای حاشیهای نباش تا وسوسه درست گفتن و بلیغ گفتن و نیکو گفتن،تو را از اصل معبود دور نیندازد و دچار دغدغه نشوی.
آقای آیت هم همان طور که عرض کردم،درواقع تمایلش به مسائل سیاسی بود و میشود گفت ایشان آنگاه شکفت که شما مثلا از آیت الله کاشانی میپرسیدی،از دکتر بقایی میپرسیدی، از نواب میپرسیدی،با توانایی تمام وارد عرصه میشد و همه وجودش لبریز از نشاط سخن گفتن میشد،در حالی که به مسائل دیگر چندان میلی نداشت،با این همه، آن حرفی که در آن شب در راهآهن دامغان به من زد، هنوز هم شیوه من در تعلیم شعر به کسی است که به من رجوع میکند که اول عروض و قافیه نخوان."