خلاصه ماشینی:
"(به تصویر صفحه مراجعه شود) خاطره مشترک امید خرمالی اول بار او را در ساحل دیدم.
به نظرم آمد شباهت عجیبی با صدفهای در دستش دارد.
میگفت،به تازگی از نامزد سابقش جدا شده و این برای او فقط خاطره مشترک پایان یافتهای است.
به نظرم آمد شباهت عجیبی به ماه دارد.
شش ماه بعد برای آخرین بار او را درایستگاه قطار دیدم،در حالی که داشت با نامزد جدیدش شهر را ترک میکرد.
با نگاهم دور شدن قطار رادنبال کردم تا کوهی که درختهای روی آن انتظارش را میکشیدند.
آنوقت تنها دو بار صدای سوت جیغ مانندش را شنیدم.
از آن روز به بعد صدای سوت قطار مدام در گوشهایم میپیچید.
این بار به دنبال شباهتی میگردم که او میتواند با قطار داشته باشد،قطاری که در هر ایستگاه مسافرهای خود را پیاده و سوار میکند.
میدانم برای او همه چیز پایان یافته است،اما نمیتوانم فکر نکنم و او و خاطره مشترک پایان یافتهمان."