خلاصه ماشینی:
"پانزده روز بعد از این موضوع کیزر مجددا بسراغ کار آمد صبح روزپانزدهم قبل از اینکه مک گرون بتواند او را طرد کند یکبار دیگر باو گفت: -آقای مک گرون فقط اجازه بدهید توجه شما را بامر مهمی معطوفسازم شما در اینجا معادل چند هزار دلار اشیاء مختلف دارید این اجناسچون تیره و کدر هستند مشتری ندارند من آنها را برای شما تمیز میکنم وصورت بازار میدهم.
کیزر شروع بکار کرد ولی فردا صبح مجددا سر کارفرما افتاده چنینگفت: -آقای مک گرون این کار پیش نمیرود تمیز کردن این اجناسبدست من یک نفر وقت زیادی را میگیرد مایلم چند پسر بچه برای کمکاجیر نمائید.
یک دفعه دیگر مک گرون باو پیشنهاد کرد که راهش را بگیرد و پیکارش برود ولی فردا صبح باز سروکله کیزر پیدا شد این مرتبه بانکیه محلهمراه او بود که گفت: -آقای مک گرون هانری میخواهد مبلغی کافی برای خرید قسمت اعظماز موجودی بنجلهای شما قرض کند گرچه ضامن ندارد ولی چون باستقامت وشرافت او واقفم در صورتی که بهای عادلانهای پیشنهاد کنید حاضرم باو قرض بدهم مک گرون با تحیر دستها را بطرف آسمان بالا کرده گفت: خوب،خوب هانری من تسلیم هستم خود شما بیست نفر استخدامبکنید من کاملا خود را باختیار شما میگذارم.
در سال 1954 کیزر که در آن وقت هفتاد و دو ساله بود تصمیم گرفتتعطیلات خود را در هاوائی بگذراند ولی برای پیدا کردن اطاقی در هتل بزحمتافتاد و بهمین خاطر هم بود که میلیونها توریست از این امر صرفنظر میکردند."