چکیده:
کانت در نقد عقل محض بر این موضع پافشاری کرد که فهم بشری تنها قادر به شناخت پدیدارهاست اما در نقد عقل عملی، واقعیت عینی خدا، اختیار و جاودانگی نفس را اثبات می کند. در نگاه نخست به نظر می رسد که نتیجه دو نقد در تعارض با یکدیگر است و کانت خود، از این مشکل به معمای فلسفه نقدی تعبیر کرده است. او ضمن طرح و حل مسئله، تصریح می کند که «ایده آلیسم استعلایی پدیدارها» و «فرض جهان معقول» دو رکن اساسی فلسفه ای واحد را تشکیل می دهند.
براین اساس، او در نقد دوم پس از آنکه خدا را به مثابه یکی از مقتضیات عقل عملی اثبات می کند، فاهمه، اراده و آفرینندگی را به عنوان سه تعین بنیادین به خدا نسبت می دهد و در ادامه، این سه تعین بنیادین را با یک تعین بنیادین دیگر یعنی خودانگیختگی مرتبط می داند.
کانت معتقد است که انتساب این تعینات به خدا و اثبات وجود او، مغایر با نتایج نقد اول نیست و برای رفع تعارض گاه به روش تمثیل متوسل می شود و گاه به کاربرد متفاوت مقولات در نقد اول و دوم. اما به نظر می رسد کانت با توسل به این شیوه ها نمی تواند مشکل تعارض میان دو نقد را مرتفع سازد.
خلاصه ماشینی:
"را در مورد اشیاء فی نفسه و از جمله خدا به کار نمیبرد؟یا آیا باید به مقولات چنان وسعت معنایی داد که از قلمرو پدیدارها فراتر رفته و قابل اطلاق بر اشیاء فی نفسه باشند؟خود کانت در پیشگفتار نقد عقل عملی با وضوح و صراحت کامل این مشکل را معمای فلسفه نقدی مینامد؛«در اینجا ابتدا باید معمای فلسفه نقدی را تبیین کرد یعنی این را که چگونه میشود در خصوص واقعیت عینی برای کاربرد فوق محسوس مقولات در تفکر نظری، طریق انکار در پیش گرفت و در عین حال،همین واقعیت عینی را برای موضوعات عقل عملی محض پذیرفت».
دو سؤال بنیادین توسعه عملی اکنون پس از آنکه روشن شد کانت در توسعه عملی واقعیت عینی خدا را اثبات میکند،دو سؤال اساسی مطرح میشود:1-آیا کانت تعیناتی را به خدا نسبت میدهد؟2-آیا انتساب این تعینات به خدا و همچنین اثبات وجود او مغایر با نتایج نقد اول نیست؟ در خصوص سؤال نخست باید گفت پاسخ نقد اول و دوم به این پرسش،یکسان نیست؛ کانت در کتاب نقد عقل محض پاسخث سلبی به پرسش فوق میدهد:خدا فاقد هرگونه تعین مکانی-زمانی است.
آیا حاصل اطلاق این مقولات بر اشیای فی نفسه چیزی جز گزارههای تهی و بیمعنا نیست؟وقتی موضوع یک گزاره امری غیر پدیداری است که ما هیچ شناختی از آن نداریم و محمول گزاره نیز مفاهیم یا مقولاتی است که معنایی غیر از معنای متعارف دارند که ما آنها را نمیشناسیم و برای ما بیمعناست،در این صورت آیا گزاره حاصل از کنار هم قرار گرفتن چنین موضوع و محمولی یک گزاره تهی و فاقد معنا نیست؟ کانت وقتی میگوید قانون اخلاقی ما را ملزم میکند که خدا واقعیت عینی داشته باشد مقصودش چیست؟در نظر کانت خدا به جهان فوق محسوس تعلق دارد و امری ناشناختنی است."