خلاصه ماشینی:
"از قرار معلوم هرچه خانم بچپ و راست گردن میکشید چیزی نمیدید و او چون در این مبارزه مغلوبشده بود غرغرکنان در میان جنجال و کف زدن حضار سالن را ترک نمود.
طبق عادت ته قلمی را که در دست دارد درگوش خود داخل میکند و برای رفع خارش شروع بحرکت دادن آن مینماید؛در همین موقع باد سختیمیوزد و دری را که آقای منشی نزدیک آن است بشدت برهم میزند.
در با فشاری هرچه تمامتر بدست آقایمنشی میخورد و قلمی که در دست اوست تا نیمه داخل گوشش میشود و پردۀ آنرا پاره میکند...
خوانندۀ گرامی از زمانیکه من اینموضوع را شنیدهام تا کنون هیچگاه اتفاق نیفتاده است که قلمیا مدادی را در کوش خود داخل نمایم؛ویژه اگر در میان جمعی یا کنار دری باشم؛در صورت احساسخارش فقط از چوب کبریتی که در انتهای آن پنبۀ هیدروفیل پیچیده باشم استفاده میکنم،آنهم با در نظر گرفتناینکه خطری از جائی یا چیزی متوجه نمیشود."