خلاصه ماشینی:
"آنان دراین فرصت به رشد خود ادامه دادند،به گونهای که از آغاز مشروطۀدوم،دیگر به همکاری و تعامل با روحانیان نیازی نداشتند؛بنابراینبرای زهر چشم گرفتن از کسانی که مخالف اهداف آنها بودند در مرحلۀنخست،شیخ فضل الله نوری را به دار آویختند؛مدتی بعد سید عبد اللهبهبهانی به دست عوامل حزب دموکرات ترور شد و آخوند خراسانی رانیز،که برای بررسی اوضاع و دریافتن علل و عوامل انحراف مشروطه،راهی ایران شده بود،در میانۀ راه از بین بردند و در عمل مشروطه را بهنظامی کاملا سکولار تبدیل کردند.
آنان بدون توجه به زمینههای پیدایش رنسانس در اروپا،در پی آن بودند که به هر ضرب و زوری شده است در ایران رنسانس بهپا کنند و به این نکتۀ بدیهی توجه نمیکردند که اگر زمینههای چنینرخدادی در ایران فراهم بود،نیازی نبود که آنها خود را برای پیدایشآن،تا این حد به زحمت بیندازند و این رویداد به خودی خود اتفاقمیافتاد؛پس قاعدتا عاملی سبب شد آنچه در پایان قرون وسطی دراروپا روی داد،در اینجا اتفاق نیفتد و آن عامل،چیزی نبود جز تفاوتنوع دین و دینداری مردم این سامان و آمادگی عالمان دینی برایپاسخگویی به هر شبههای که دربارۀ معتقدات مردم مطرح میشد.
آفتهای روشنفکری در ایران روزی یکی از استادان به نگارندۀ نوشتار حاضر میگفت:سالیانیپیشتر اندیشههای کمونیستی و تودهای چنان در برخی ازروشنفکران ما رخنه کرده بود که اگر از آسیبهای تفکر کمونیستییا مخاطر آن سخنی به میان میآوردم به غربزدگی متهم میشدمو چنان رفتارهایی از شیفتگان اندیشههای مارکس نمایان میشد کهگویی امور مقدس را بر حضیض نقد نشسته باشی!سالها بعد همانافراد به گونهای سنگ لیبرالیسم غرب را بر سینۀ ارادت میکوفتندکه اگر از اشکالات اندیشۀ لیبرالی سخنی گفته میشد،انگشتملامت همانان به نشانۀ تحجر و واپسگرایی گویندۀ منتقد به سویشدراز میشد و این بیماری است که هنوز روشنفکر دنبالهرو ما به آنمبتلاست."