خلاصه ماشینی:
")چرا با وجودی که کرم به خواستههایش رسیدهبود و مشهور شده بود،حالش خوب نبود؟چرا مورچهها برای جابهجایی تختهسنگ،از کرم سه نقطه کمک خواستند؟چرا کرم نتوانست تختهسنگ را جابهجا کند؟مسئولیت یعنی چه؟آیا ما نیز مسئولیتهایی به عهده داریم؟ما تواناییچه کارهایی را داریم؟تصور کنید در دنیایی زندگی میکردیم که کسی ما را نمیدید؛چه کارهایی را همچنان ادامهمیدادیم و چه کارهایی را دیگر انجام نمیدادیم؟ 3-2 کلاغ خنرزپنزری 3-1-2-خلاصهی داستان:یک روز کلاغی که از پر و بال سیاهش،بیزار و خسته شده بود،یک مرغ عروسکیرنگی پیدا میکند.
در حقیقت تأکید نویسنده بریافتن آن،میان خرت و پرتها و پلاستیکی بودنش،نشانهی این است که مرغ در مقابل کلاغ که زنده است و در آسمان پرواز میکند،ارجحیتی ندارد،اما کلاغ،از آنجاکه اعتماد به نفس ندارد و ارزش خود را نمیداند،در مقابل مرغ پلاستیکی احساس حقارت میکند و میگوید:«چیمیشد اگر من هم مثل تو بودم؟»(همان)کلاغ،مرغ عروسکی را به خانه میبرد و فردای آن روز،با پیدا کردن گردبندرنگی،فکری به سرش میزند.
3-3-2 سؤالهای پیشنهادی این داستان در برنامهی فلسفه برای کودکان:کلاغ چه احساسی به خودش داشت؟کلاغ دوست داشت شبیه چه کسی شود و چرا؟زشتی و زیبایی چیست؟آیا سیاه رنگ زشتی است؟چرا؟چرا بعد ازاینکه کلاغ،آن چیزها را به خود آویزان کرد،دیگر نمیتوانست پرواز کند؟چرا بعد از اینکه خود را در آینه دید،ازخودش ترسید؟چرا بعد از دیدن خودش در آینه،دلش گرفت؟چرا تصویری را که در آینه دیده بود،نشناخت؟مگرخودش نبود؟پس کی بود؟چرا کلاغ از آنچه خودش داشت و آرزویش را میکرد،خبر نداشت؟چگونه کلاغ به زیباییخود پی برد؟آیا همیشه نگاه کردن به خود،سبب پی بردن به تواناییهایمان میشود؟چگونه باید به خود نگاه کنیم،تا از تواناییهایمان باخبر شویم؟ 4-نتیجه این دو داستان،تلاش میکند به مخاطب نشان دهد که ناآگاهی از خود،چگونه سبب نارضایتی از زندگی میشود."