چکیده:
ثصه یوسف یکی از عرصه های مناسب برای شکل گیری تاویل ها و استنباط های صوفیانه است. در این قصه، عمیق ترین ویژگی های سرشت بشری چون عشق و نفرت، هجران و وصل، هوی و هوس، کینه و شفقت و... در سطوح مختلف حضور دارند. گاهی وقایع مطرح شده در این قصه بر معانی و مفاهیمی فراتر از ظاهر و صورت واقعه دلالت می کند، و همین ویژگی دست مایه عارفان صاحب ذوق گشته است. میبدی، مولف معروف ترین تفسیر بر مذاق صوفیانه، در «النوبه الثالثه» نگاه عرفانی و هنری به آیات قرآن و قصص پیامبران دارد، و آن ها را به یاری رموز و تاویل های صوفیانه تفسیر کرده و در این میان، قصه یوسف، آیینه تمام نمای این نوع نگاه به آیات قرآن و قصص پیامبران است. پیش از میبدی، محمد بن زید طوسی در سال های 470-460 هجری قمری در الجامع الستین للطایف البساتین اختصاصا به تفسیر سوره یوسف پرداخته است و با تفسیر میبدی همانندی هایی دارد. مساله اصلی این مقاله، مقایسه و تحلیل اشارات و لطایف عرفانی قصه یوسف در کشف الاسرار ابوالفضل میبدی و جامع الستین محمد بن زید طوسی است.
The story of Joseph in the Holy Quran is an adequate context for mystic interpretation and anecdotes. In this story، man’s deepest emotions such as love، hatred، ambition، enmity، etc have been represented. Sometimes، events in this story go beyond what they explicitly state، which has been an asset for Sufis and other scholars. Meybodi، the author of most Well-known interpretation work on Sufism، explores Quranic verses and stories in his al-Nowbah al-Salethah and interprets them using Sufism. The Quranic story of Joseph is but one example of this type of interpretation. There is another identical interpretation of the story of written well before Meybodi around 460- 470 (A.H) by Muhammad Ibne Zayd Toosi in al- Jame’ al-Settin Lelatāyef al- Basatin. This paper comparatively analyzes these two works.
خلاصه ماشینی:
"نمونۀ آن هنگامی است که یوسف از مرد اعرابی دربارۀ پدرش میپرسد:«در کنعانهیچ درختی دانی که او را دوازده شاخ بود که یکی از آن گسسته شد؟»و پاسخی که شنیدهمیشود،نیز به همین منوال است:اکنون آن اصل است که در فراق فرع خودمینالد،اما زبان کشف الاسرار،سادهوصریح است،و هیچگونه اسطوره و تخیلی در آن بهچشم نمیخورد:گفت:«یا کنعانی از کنعان کی رفتهای و از ان پیغامبر شما چه خبر داری؟» ساختار بیان در کشف الاسرار به گونهای است که بخش روایی و مطالب وآموزههای عرفانی در کنار هم و بسیار درهم تنیدهاند و عالم صورت و عالم معنافاصلهای از هم ندارد و چنانکه گذشت،مطالب عرفانی بر ساختار روایی غلبه دارند،امامؤلف جامع الستین میان جنبههای روایی و مطالب و لطایف عرفانی،مرزهای مشخصیدر نظر میگیرد و در بخش نقل شده،جنبۀ روایی بر جنبۀ عرفانی غلبه دارد.
رویدادها در این بخش چنان منعکس شدهاند که گویی امری است که از سرآگاهی اتفاق افتاده است و اشتر و آن مرد اعرابی آمدهاند که خبری برای یعقوب ببرند،در کشف الاسرار نیز از نیروی تخیل استفاده شده است،اما میبدی صحنهها را خیلیمنطقی به نمایش درمیآورد و بیشتر گرایش به تخیل ادبی و هنری دارد و سعی بر آندارد که در مورد لزوم از آن بهره بگیرد و وقایع را به شکل طبیعی نمایان سازد؛نمونۀآن:مرد گفت من از کنعانم و اینجا به بازرگانی آمدهام،چون یوسف مرد کنعانی را دیدو آواز عبرانی شنید،بسیار بگریست و اندوه فراق پدر بر وی تازه گشت."