خلاصه ماشینی:
"هانسن:با نگاهی به گذشته،به عنوان دانشجوی تحصیلات تکمیلی دانشگاههای برکلی و هاروارددر نیمه دهۀ 1960،چه عوامل مهمی بر شکلگیری تفکر شما در مورد اقتصاد و اقتصادسنجی موثربودند؟ سیمز:واقعیت این بود که من واحدهای درسی آمار و اقتصادسنجی فوق لیسانس را وقتیشروع کردم که دانشجوی کارشناسی هاروارد بودم.
اکنون نظر من این است که احتمال دارد در کشورهاییکه نرخهای بهره نسبتا پایین نگه داشته میشوند و مقامات پولی تلاش چندانی برای کنترل سفت و سختپول نمیکنند،علیت گرنجر از ارقام کلی پولی به متغیرهای اقتصاد کلان یک رابطه علی غیر واقعی باشد.
انگیزه دیگری برای کار با لیپر،این ایده بود که با استفاده از یک مدل نظری همراه با تعداد تقریبا کوچکی از پارامترها به عنوان پایه،یک محقق باید نقطه شروعی برای مدلسازی تغییرات زمانی و نامانایی داشته باشد به نحوی کهبه شکل ذاتی دارای ابعاد زیادی نباشد.
در نتیجه وقتی چنین تفاوتهایی در روشی که شما از مدلهای پویا و با یک ریشه واحداستفاده میکنید،اتفاق میافتد؛این تفاوتها ناشی از تحمیل اصل اولیه منطقی برای استفاده ازگزارش علمی است؛و این یک مشکل به لحاظ هم شکلی و هم شهودی از تئوری توزیع کلاسیکریشه واحد بسیار متفاوت است.
همچنین میتوان این سؤال را پرسیدکه استنتاج شرطی خوب در شرایطی که از تخمین متغیر ابزاری به جای شرطی بر روی کل دادههااستفاده میکنیم،چیست؟من فکر میکنم که یک فرد میتواند به همان نتایجی برسد که بنیادیمحکمتر برای بحث در مورد ابزارهای ضعیف ارائه میدهد،که این یک موضوع مهم کاربردی است.
آیا این موضوع دلیل خوبی استبرای تمرکز بر روی اقتصادسنجی و اینکه با سرعت بیشتری تخصصی شود؟ سیمز:در تمامی انواع حوزههای علم اقتصاد،شکافی بین تئوریپردازان انتزاعیتر و کاربردیتر وهمچنین بهطور کلی بین نظریه و تحقیق تجربی وجود دارد."