خلاصه ماشینی:
"زهرا و گلهای...
و زهرا سوال کرده بود ای پدر!موز!چه و؟از کدامین نژاد بجا مانده از رزق و روزیست؟آناناس!بگو:پی سپار کدامین طعام و پس از آن شکوریست؟و کیوی!و امثال و ذالک،چسان بر بقای من و کالبد من ضروریست؟و این دیس تقدیرمان تا کجای زماناین چنین پر ز خالیست؟پدر از خجالت نگفت!پاسخی به سئوالش،و زهرا و گلهای سرخ و بنفش،بر تن چارقد مرده ریگ پریشان مادرکمی پیشتر از آخرین بار مرگ پدرپریشید و افسرد-پرپر شد و مردولی چشم زهرا هنوزبیگل چارقدش مانده بود،پاک و محجوبتا در آغازی دیگرکه میرد پدر از تمنای ناممکن یار محبوبتو خوب میتوانی بفهمی؛کپ درد دل واره از شرم و مرگ پدر چیستو همشیرگان و براران چرا؟هیچ سئوالی بپرسش،ندارند مجالیکه مادر کمی قبل از آغاز شرم پدر آخرین باربتن چون کفن پیرهن کرده بود بیسرشک،بینوازش!تفو بر تو ای-بینوائی-که بودننیامیزد هرگزکنار تو و حس درماندگیهای سازش-تفو منوچهر محمدپور"