خلاصه ماشینی:
") از طرفی دیگر اگر سکانسهای فیلم را بر حسب زمانی داستانیمرتب کنیم،در آغاز با سه داستان متفاوت رو به رو میشویم:یک استاد دانشگاه(پل)با بیماری قلبی،کریستین زنی که همسرو دخترش را در یک سانحه از دست میدهد(با ارجاع بهموقعیت داستانی ژولی در آبی(کیشلوفسکی))و جک(خلافکار سابق و مؤمن زمان حال داستان)که مسبب مرگهمسر و فرزندان کریستین در یک تصادف میشود و اینتصادف سرانجام این سه خط روایی متنافر را در یک نقطههمگرا میکند(عجیب آن که این فصل مرکزی و مهم در خارجقاب اتفاق میافتد و هیچ گاه آن را نمیبینیم).
21 گرم برایمجزا کردن سه خط داستانی و نقطه گذاری زمان حال،گذشتهو آیندۀ خرده روایتهایش نه تنها از عناصر بصری مثل نور ورنگهای متفاوت و حرکت دوربین(در مقابل سکون آن)بهره نمیبرد(در قاچاق مدلهای متفاوت مونتاژ،رنگهایغالب بخشهای چهار گانه و حرکت دوربین به صورتغلو شدهای سعی در مجزا ساختن خطوط داستانی فیلم دارد)که با انتخاب یکسان این اجزا،تجربۀ درک ما را از زمان بهچالش میکشد،روندی که تماشاگر برای بازسازی پیرنگدرگیرش است،پیچیدهتر و جذابتر میشود؛تلاشی بیوقفه برای نظم دادن که بیش از هر چیز منطق درونی خشم و هیاهو(فاکنر)را برای مرتب کردن رویدادهای گذشته،حال و آینده ازدید چهار راوی متفاوت به ذهن میآورد.
این الگو علاوه بر این که در خدمت ایدۀروایی فیلم و پیچیدهتر کردن الگوهای زمانیداستان است،پیرنگ را از لحاظ مکانی نیز کمترلو میدهد و موفق به خلق نسبی فضایی آبسترهاز مکانها میشود(هیچ گاه جغرافیایی دقیقیاز شهر نمیبینیم)."