خلاصه ماشینی:
"یک کامیون پر از کدو حلواییهاجشن هالووین به سرعت دارد پیچ خیابانی را رد میکند و ماشیندیگری را که رانندۀ بیمبالاتش در حال دورزدن است نمیبیند.
تصادف کامیون کدو حلوایی را که برایش تعریف میکند،مرد میگوید:تصادف کامیون کدو حلوایی؟درست مثل این که پسرپنجسالهشان بگوید:آدامس بادبانکی روی کاناپه؟ زن بنا میکند به لرزیدن-چیزی را که باید میفهمیده حالا فهمیده(و چون تحت روان درمانی است،فکر میکند حتما فهمیده بوده؛بیخود که دلواپس نشده!).
شاید موقع حادثه پیشمعشوقهاش بوده؛شاید هم معشوقهاش تلفن کرده که مرد برودتسلایش دهد،همان کاری که حالا زن دارد میکند.
کلماجرا را برایش تعریف میکند،از خرید روزنامه و خواندن تصادفکامیون کدو حلوایی تا تلفن کردن به شوهرش و بیرون رفتن دوبارۀشوهر از خانه در شب قبل.
روانکاو میگوید که دو روز است درگیر این فاجعه است-در شرایطی واقعا اضطراری،واقعا بحرانی-و راستش تحملش راندارد که با آن به عنوان پیرنگ فرعی دیگری از داستان دنبالهدار تنگناهایعاطفی زن روبهرو شود."