خلاصه ماشینی:
"برای آرام نشستن ما میگفت: -آرام باشید که رازیک اوسانه(نقل)بیادم آمد: و ما...
گرداگرد او مودب حلقعه زده مینشستیم و همه چشم به سویدهان او میدوختیم بعد میگفت: -اوسانه سیسانه چهل مرغک بیکخانه،پلو پختیم دانه دانهکسی بدانه کسی ندانه...
این پیش درآمد-اغلب وقتی بود کهاو میخواست برای ما(نقل)2بگوید.
حکایة-بالکسر به سخن نقل کردن(منتخب) (*)-او-مراد از-مادر کلان مولف است.
(2)-نقل باصطلاح(افسانه)چون مادر کلان قندرهای بود اکثرا(نقل)میگفت در هرات(اوسانه)یا(اوسونه)میگویند.
(مولف) (ج) &%01710MRFG017-G% یکی بود یکی نبود بغیر از خدا غمخواری نبود-بابو خارکشیبود....
چون هوش همۀ ما به طرف اوسانه بود اعتراضی نداشتیم که چرا کوتاهیا بلند شروع کرده،بعد ادامه میداد که: این بابو خارکش هفت دختر داشت مثل صغرا و کبرا1اشارهبخواهرانم کرده همه ما میزدیم زیر خنده...
بما که بعا طرافش مودب و خاموش نشسته بودیم نگاه کوتاهو رضایتآمیزی کرده متبسم و شادان بامتانت و وقار همیشگی خوداوسانهیی که شروع کرده بود دنبال میکرد..."