خلاصه ماشینی:
"گاه بشکل حروفالفباء درمیآمدند و گاه بشکل اعداد و اشکالهندسی و اینچنین دروس نیاموخته را در گوشکودکان بازیگوش و سر بهوا بازگو میکردند و درپنجره آبی پچ پچهاشان با خندههای کودکانهدر هم میآمیخت و همه تدابیر معلم در راه برقراریسکوت نقش بر هوا میشد راستی هم چه شد که«سار از درخت پرید»؟چه کسی او را پراندو در جمع هم آهنگ کودکان و ساران جدائی افکند؟اکنون بچهها با احساسی شبیه اندوه و تنهائی کههمه آموختههای شب پیش را از خاطرشان میزدودکلمات کتاب را جابجا میکردند،خطوط سیاه راکنار میزدند،از همه«س»ها و«الف»ها و«ر»ها،سبزی و آب و راه میآفریدند تا ساررفته را بجای خالی خود بازگردانند هرچند کهبا نگرانی از خود میپرسیدند«نکند که بس روز وهفته و ماه بگذرد»و سار رفته نیز هم چون گربه«پروین»هرگز باز نگردد و عاقبت هم بگویند...
حالا دیگر بچهها همهچیزرا برنگ زرد میدیدند،برنگ زرد قفس طوطی!یادتان میاید؟در آن روزها درست در همانلحظاتی که شب هنگام نیما چشم یار و یاوری برایتک درختان لب چشمه میافرید و فروغ از ماهیهایرنگارنگ سراغ ستارههای زمین خورده را می-گرفت و گلچین با نوای باز بارانش کودکاندیروز را بامید زندگی خوشتر امروز دلداریمیداد،خیال کودکان کلاس اول ابتدائی نیز درپی طوطی گمشده روان بود.
راستی هم شاعر از کدام راه پرید که ناپدیدشد و یار و طوطی را در کدام بیراهه سر درگمکرد آخر آن یک دو حرف کو تا فریاد شود وسار را بر درخت و طوطی را به قفس زرد رنگبازگرداند و زرورق زرین در حوض اندازد و یا علیگویان علی را از اعماق بیرون کشد و بار دیگریاران رفته را روانه صفحات خالی کتاب اولابتدائی کند که کودکان چشم براه نشسته بودند."