خلاصه ماشینی:
"فرد فرد شعر رودکی را در هر شیار چهرهاو میتوان خواند: {Sمرا بسود و فرو ریخت هرچه دندان بود#نبود دندان لا بل چراغ تابان بود#سپید سیم زده بود و در و مرجان بود#ستاره سحری بود و قطره باران بود#یکی نماند کنون زان همه بسود و بریخت#چه نحس بود همانا که نحس کیوان بود#شد آن زمانه که رویش به سال دیبا بود#شد آن زمانه که مویش بهسان قطران بود#بسانگار که حیران بدی بدو در چشم#به روی او در چشمم همیشه حیران بود#شد آن زمانه که او شاد و خرم بود#نشاط او به فزون بود و غم به نقصان بود#همه خرید و همی سخت بیشمار درم#به شهر هرگه یک ترک نار پستان بودS}***{Sکنون زمانه دگر گشت من دگر گشتم#عصا بیار که وقت عصا و انبان بودS}**فکر میکردم رودکی بیک فروریختگی دندان فاتحه زندگی وزندگان را میخواند و هشدار فردوسی هم جای درنگ نمیگذارد و درشامگاه زندگی صلای رفتن درمیدهد که: {Sمبادا که در دهر دیر ایستی#مصیبت بود پیری و نیستیS}اما چقدر فرق است میان این حالت با روحیه مرد هفتاد سالهایکه درعین نابینائی هنوز امیدوار است که تا دهسال دیگر هم دراین کهنه رباط مهلت ماندن داشته باشد و لحظات این عمر را با همهتلخی و سیاهی همچون شهدی قطره قطره در کام فرو ببرد.
مخبر نیوزویک از سارتر میپرسد حالا که پروژه تلویزیونیمنتفی شده است فکر دارید چه بکنید؟ و پدر اگزیستانسیالیسم جواب میدهد:با پیرویکتور به بررسیتحول فلسفی مفاهیم«قدرت»و«آزادی»خواهیم پرداخت وحاصل را در یک کتاب گرد خواهیم آورد."