خلاصه ماشینی:
"اینجا-زیر آفتاب تند 50 درجه روزها تا 14 ساعت کارمیکنم و تازه دریافتهام که زندگی،کنج کافههای سرشار از دودهای؟روشنفکری و پیاله پشت پیاله بالا رفتن و تمامی مسائل جان را ازپشت پنجرهی خستگی و خمودگی،رتتق و فتق کردن،نیست دریافتهام که پشتوانهی حیات انسان کار است،که اگر کارنباشد،ایستادن است،و انکار پایانی سیاه.
در این چند ماه آنسان با عشق سرگرم کار بودهام که تنها فرصتنوشتن سه شعر تازه و تحلیل دو شعر نادرپور را داشتهام.
میدانی شهرستانی بودن آدم را دل نازک میکند،دو نامه برای دونفر از دوستان نزدیک اهل قلم دادهام(شاید دو ماه پیش)و اگر توپاسخی دیدهای من هم دیدهام.
الف بخیرنیا هنگام که میرسم از راه «اهواز»کارون عاطفه و عشق است و تو دروازهی بهار جهانی هنگام که میرسم از راه حسی بزرگتر از دوست داشتن در من طلوع جاریی امید میشود."