خلاصه ماشینی:
منتقد دیگری که از ابهام برای بیان نظریه ادبی خود استفاده میکند ژاک دریدا است که تحت تأثیر ساختارگرایانی چون سوسور بر این باور بود که متن،نظامی از نشانههاست که در آن هر عنصری به عنصر دیگر ارجاع میشود و حتی تا جایی پیش رفت که گفت روند دلالت معنایی بیپایان است و بنابراین هیچ معنای ثابتی وجود ندارد که بگوییم آن تنها معنا،یا معنای واحد متن است و در نتیجه علیه سلسله مراتب معنایی2قیام کرد و منتقد دیگری به نام پل دمان به این نتیجه رسید که مسأله ابهام،مسألهای نیست که تنها در هنر و ادبیات وجود داشته باشد،بلکه در زبان روزمره هم به ابهام برمیخوریم.
ymonotem نیستند چرا که نویسنده در آنها از تخیل و نمادسازی استفاده نمیکند و نوع بد رمان واقعگرا سرانجام دچار ژورنالیسم و پاورقینویسی سقوط میکند،چون هنر با گزارش یا«رپرتاژ»فرق دارد؛و سرانجام میان متن خواندنی و نوشتنی فرق میگذاشتند و برای نمونه رمانهای چارلز دیکنز،نویسنده معروف قرن نوزده انگلیس را نوع بد رمان به شمار میآوردند چرا که بر این باور بودند خواننده هنگام خواندن رمانهای او حالت انفعالی دارد و ذهنش هنگام خواندن فعال نمیشود؛برعکس،رمانهای فرانتس کافکا دارای ارزش ادبی است چون از نوع متون نوشتنی به شمار میآید و تفکر و تخیل خواننده را به کار میگیرد چون ما در عصری زندگی میکنیم که تلویزیون امکان هر نوع تفکری را از ما گرفته است و در نتیجه مردم زمانه ما دچار حالت دلمردگی،بیتفاوتی و خونسردی شدهاند و وظیفۀ هنر و ادبیات در این است که خواننده را از این حالت دلمردگی بیرون بیاورد.