قسمتیاش لهجهی او بود، که هر شعر، هر بیت، هر مصرعی را، از هر کجای ردیف که بود، شور بود یا دشتی یا چهارگاه، به اصفهان میبرد.
اما قسمت دیگرش، قسمت خیلی بیشترش، شکوهی بود که لحن و عمق صدایش وقت خواندن شعر، به کلمات اضافه میکرد.
لحن و لهجهی حقوقی شعرهایی را که بیشتر اغلب پیاده میخواندم، از ترجمه ی شعرهای خودش را، اما همینطور حافظ و مولانا و همه را، از پیادهروهای کریمه ی ستارخان بیرون میبرد.
به شعرها، از زبان حقوقی، شوکت رنگهای فرشهای کهنه اضافه میشد، جلای طلایی گل و مرغهای عتیق، موج نامحسوس مات تپندهای که در همهی سرخهای ایرانی هست، که همه هم از گلاند، از گل به تا گل انار، تا ارغوان.
گذشته از این آهنگ حقوقی، از این آوازش که گفتم قسمتیاش در اصفهان بود، و از شوکت رنگهایش، یک یادگاری شخصی هم از او دارم.