چکیده:
بحث «الهیات ایجابی و سلبی»، دو جریان متقابلی که در طول تاریخ تفکرفلسفی در باب خدا هر یک متفکران بزرگی را از آن خود کرده اند، بحث از یکی از مهم ترین وجوه رابطه معرفت شناختی انسان و خداست. مقاله حاضر به بحث از تلقی «مایستر اکهارت» (Meister Eckhart) (حدود1260-1328م)، عارف بزرگ مسیحی، در باب این دو رویکرد ایجابی و سلبی می پردازد. در این مقاله، در ابتدا باتوجه به تعابیر اکهارت هر دو الگوی سلبی و ایجابی در منظومه فکری این متفکر اجمالا برجسته می شود. سپس برای هماهنگ کردن این دو سنخ تعبیر متعارض پیشنهاداتی طرح و مورد ارزیابی قرار می گیرد. پس از آن، از آنجا که جمع شایسته میان این تعابیر متعارض تکلف آمیز می نماید، هر دو الگو در منظومه فکری اکهارت به رسمیت شناخته شده، و سپس در دو بخش بعدی مقاله هر یک از این دو رویکرد سلبی و ایجابی تفصیلا مورد بحث و ارزیابی انتقادی قرار می گیرد. پس از آن در بخش «جمع بندی و خاتمه» از وجهه نظر تبیینی دیگری برای تبیین این تعارض ها از طرقی مانند تفکیک تاریخی و تفکیک میان مقام های بحث تلاش می شود. در پایان نیز به آبشخورهای فکری مختلف و علائق و تعلقات متفاوتی اشاره می شود که ازجمله این دو رویکرد متعارض اکهارت ریشه در آن ها دارند.
Any discussion of apophatic and kataphatic theologies as two opposite
trends which have, throughout the history of philosophical though on God,
attracted great thinkers, sheds light on one of the most important aspects of
God-human epistemological relation. The present paper investigates Meister
Eckhart’s viewpoint on these two approaches to theology. First, his
definitions of apophasis and kataphasis are studied. Then, some suggestions
are made to narrow the gap between the two definitions. Later in the paper,
the two definitions are recognized as proper and discussed in detail. The
paper ends with a study of Eckhart’s intellectual fount which aroused his
interest in the two opposing trends of apophasis and kataphasis.
خلاصه ماشینی:
فل ـوطین دربـارة «احـد» معتقـد اسـت: ــ ـ ـ ـــ ـ ـ ــ ـ ـ «حقیقت این است که هیچ اصطالح و سخن و صفتی را نمـیتـوان یافـت کـه بتوانـد دربـارة او مطلبـی را بیان کند زیرا همة صفات و حتی برترین و عـالیتـرین آنهـا سـپستـر از او هسـتند و او، هـم اصـل همـة آنهاسـت و هـم بـه معنـایی دیگـر اصـل آنهـا نیسـت.
0. 1) اما آنگاه که اکهارت در بستر الهیات ایجابی مثال سخن از نخستین نام بودن وجود میگوید، بر این باور است که مناسـبتـرین «مفهـوم» بـرای توصـیف خداونـد مفهـوم «وجـود» اسـت.
(Ibid, pp ایندست تعابیر اکهارت را میتوان شبیه این نگاه نوافالطونی کسانی چون فلوطین فهمیـد کـه در آن، خداوند بهعنوان احد، وجود نیست، بلکه ورای وجود است.
اما اگر باز بر این شق تفسیری دوم اصرار شود، آنگاه باید ازجملـه بـه ایـن اشـکال پاسـخ داده شـود کـه آنجاکه اکهارت سخن از روش تمثیلی میگوید در بستر الهیات ایجابی چنین میکنـد.
رویکرد سلبی مدعی است که خداوند فوق وجود اسـت، و از جملـة اقتضـائات ایـن فـوق وجـود بـودن ایناست که فوق عدم مقابل این وجود نیز باشد.
در مورد این بحث نسبت وجود و علم در خداوند، برخـی از محققـان (نظیـر "مـوریس دو وولـف") بـر این اعتقادند که اکهارت، پس از اینکه در آثار اولیهاش بر ایـن بـاور بـود کـه خـدا ادراک اسـت و وجـود نیست، عقیدة خود را تغییر داد و معتقد شد که خدا وجود است (همان، ص018).