چکیده:
علامه طباطبایی در یک طرح ابتکاری، مکاتب اخلاقی را به چهار مکتب عمده (مکتب انبیای سلف، مکتب ویژه قرآن، مکتب فلاسفه یونان و مکتب نسبیت گرایی اخلاقی و پیروان نظریه تکامل) تقسیم می کند. دو مکتب اول را علامه جزو اخلاق دینی و دو قسم اخیر را سکولار می داند. بنابر ارزیابی علامه از مکاتب اخلاقی، نسبت اخلاق دینی و سکولار، نسبت نقص و کمال و مصداق عموم و خصوص مطلق است. تمایز اصلی دو رویکرد مذکور در بهره مندی و عدم بهره مندی عقل در شناخت مفاهیم، مصادیق، کشف، توجیه و تضمین ارزش های اخلاقی از معارف وحیانی است. در اخلاق دینی، ایمان حقیقی به مبدا و معاد، التزام عملی به احکام دینی، ارزش های اخلاقی را تضمین و شکوفا می کند و منشا ضعف های اخلاقی موجود در جوامع دینی به ویژه جوامع مسلمان، بی توجهی به مبانی و عدم التزام عملی به تعالیم اصیل دین اسلام است.
In an innovative categorization, Allameh Tabatabai has divided ethical schools into four major including those of: predecessor prophets, Quran, Greek philosophers, and relativism (the followers of evolution theory). The two former schools are known as elements of religious ethics and the latter ones as secular by Allameh Tabatabai. According to his division and evaluation of the ethical schools, the relation of religious and secularethics is the same as the relation of deficiency and perfection, and the touchstone of the public and private is considered as absolute. The distinction between the two mentioned approaches lies in benefiting or lack of benefiting wisdom in recognition of concepts, touchstones, discovery, justification and assurance of the ethical values from divine teachings. This issue itself reveals differences between the theoretical and practical aspects of ethics. In religious ethics, true faith to the origin and resurrection as well as practical commitment to religious orders will ensure and prosper the ethical values. And the source of ethical weaknesses existed in religious societies especially Muslims to the lack of attention towards the principles and the lack of practical commitment to the noble teachings of Islam.
خلاصه ماشینی:
اگر منظور از دین، صرفا ارتباط قلبی و شخصی با خدا باشد و حداکثر در مسائلی که از حیطه علم و فلسفه خارج است ـ مانند مسئله مرگ، فلسفۀ زندگی، آخرت ـ نظر دهد و اخلاق منحصر به تنظیم روابط حسنه افراد جامعه باشد، شاید بتوان نتیجه گرفت که دین و اخلاق مستقل از یکدیگرند و ارتباطی با هم ندارند؛ اما اگر دین را طوری تعریف کردیم که پیامبران با الهام از منبع وحی الهی برای انسان افقهای جدید و فراگیر در عرصههای خداشناسی، جهانشناسی و انسانشناسی ارائه دادند، همچنین با تبیین هدفمندی زندگی انسان و تعیین اهداف عالی حیات بشری و با هماهنگی عقل، وجدان و فطرت آدمی، ابزار و راههای رسیدن به هدف عالی و نهایی را در پیشروی انسان قرار دادند، در این صورت اخلاق در قلمرو دین قرار میگیرد و در دامن معارف وحیانی به کمال میرسد.
اگر جنبههای منفی این افکار را که موجب فحشا و منکر، ستمگری و طغیانگری شده است، در نظر نگیریم و تنها جنبههای مثبت افکار یادشده منظور باشد، این در مقایسه با اندیشه اسلامی و قرآنی، همان حالت ابتدایی را نسبت به سطوح عالی دارد؛ چون اسلام نهتنها با عقل، علم، آزادی، ارزش و اهمیت انسان و قواعد عرفی مثبت هر جامعه و نقش ابزاری دنیا برای رسیدن به کمال حقیقی مخالفتی ندارد، عناوین و مفاهیم مذکور را تأیید و آنها را ارتقا میدهد؛ مثلا سکولاریسم عقل را منحصر در عقل ابزاری میداند و اسلام ضمن تأیید عقل ابزاری آن را در دایره وسیعتر قرار میدهد که شامل عقل هنجاری، وجدانی و فطری هم میشود و همینطور در مفاهیم دیگر.